پروانه و شمع و شادی...

 

روزهایی که فکر می کردیم غمگین است

لحظه هایی پر از شادی بود

پروانه که غم دارد

از ذوق به دور شمع می چرخد

خوشحال که شد

نقش بر زمین می شود

او نقش خود را خوب بازی می کند

شمع است  که زود می سوزد و هیچ...

سوختن هنر ما نیست

احساس نیاز به چرخیدن زیباست

اگر پروانه شدیم

زندگی سوختن ندارد!

 

شمارش روزانه

 

من تو را هر روز میشمارم

از آن روزی که جمع تو شده ام

هر روز یک مروارید کم است

شاید اشک هایم

به مرداب گذشته ها سرازیر است

... ومن هر روز

نیلوفرانه تو را میشمارم

میشناسم

اینجا دریا به نام محبت

موج در موج به صخره ها میخورد.

دریا هم قسمت مرداب خواهد شد

اگر این اشک ها/این مروارید ها

تو را به نام هر روز من نشناسند

نام تو تغییر/نام تو حسرت

نام من فاصله/نام من اشتیاق

من  نام تو را دیده ام

تو را هر روز میشمارم

اشتیاق

 

و فقط فاصله ها میدانند 

که کی،کجا و چه کسی 

اشتیاق مرا

 عشق صدا خواهد کرد....

وسط خیابان

 

خیابان های سرد پایتخت

قدم های بی هدف

باران و برف

صدای فریاد مردم

بوق و چراغ ماشین ها

حواست کجاست ؟!

اینجا محل عبور است

مثل ما شده ای انگار!

عقل و هوش و دلت را ببر

مشتری دایم بازار!

چرا ایستادی؟!

 

لباس مشکی

لباس مشکی پوشیدم

واسه خودم

که گاهی عزا میگیرم

که چیکار کنم

شاید اینجوری حل بشه!

نیستی های من!

 

يه دنياي وارونه

عشق و سلام و رخوت

عادت آدماي عادي

نبود و نبود و نيست هنوز

مشغول دنياي ناكارآمدي

دوري و زماني نزديك

قلب مرا كسي در اين نزديك ها نديد؟!

كسي صدا زد مرا:عزيزم؟!

چه نزديك است كه  دور شويم

از دنياي بي حوا

نه آدم،نه حوا

يه دنياي وارونه

نه حوا،نه آدم

نه آدم شديم كه حوا رو...

نه هوايي     آدم!