صدایی همین نزدیکی
ناله اي از دل زمين صدا مي كند
ابر هاي بي باران هم ...
تن مُرده اي در لايه هاي زمين اسير است
نگاه اين مُرده به زمين
گاهي به آسمان
اگر مُردَم اين مَردُم چيست
اگر نََفَس
پس اين قفس...
ناله اي از دل زمين صدا مي كند
ابر هاي بي باران هم ...
تن مُرده اي در لايه هاي زمين اسير است
نگاه اين مُرده به زمين
گاهي به آسمان
اگر مُردَم اين مَردُم چيست
اگر نََفَس
پس اين قفس...
بستم چشامو روی خودم
دلتنگیای روزای من شب نداره
دل کسی ازعشق من تب نداره
رسم است که بی یار بمانی
حرف آب و نان و سازش
که هیچ امانی در آن نیست
نیست آنکس که تو او را بخوانی
که شاید در راه بمانی
من نیک راه را می شناسم
با من بیا غریبه
صدایت آشناست
شاید همین نزدیکی
تو را می شناسم
پنهان میشوم
صدایم را در خود
فریاد میزنم
تو را به آروزهایم می بخشم
همین تن بی روح را
همین خواب بی تعبیر
آستانه بی غم را
به دوستان می سپارم
روزی خواهم رفت
و خطی می سرایم
از ناگفته هایم
که شاید هوای مرا به باد سرخوش
نسپاری
با این آوای نداری
تو را میخوانم دوباره
با آنکه هیچ نداری!
مقدمه ای ندارم که شرحم کند
من یک گمشده ام
حاصل یک عمر پریشانی
جذبه ای نیست
نغمه های پنهانی
گویند حال مرا
مرا بخوانید
ترانه های من
همه داستان روزگارم
من را هم بخوانید
وبه همنفسی من عادت میکرد
لحظه های مرا شاد میخواست
و این همه نفس زدن حاصلی داشت
آخرالامر تنها و بی دل
تنفس در هوای دوست داشتن فاصله ها
همین و خاطره
مانده برایم
که لحظات مرا مشغول خود کرد
کاش کسی ،همنفسی
شعرهای من
خط به خط سرودنم
حاصل يك شب سوختنم
تجمع دست نوشته هاي من
اتفاق يك اشك
قطره قطره
هق هق
صداي كاغذ است و قلم
كه هميشه همراه من است
همه آنها فقط صداي آه من است