دیگردلی نداشتم!

ای کاش درختی بودم در کنار خیابان      دیگردلی نداشتم!

ای کاش سنگی بودم برزمین دربیابان   دیگردلی نداشتم!

ای کاش هوای تنفس بودم در آسمان     دیگردلی نداشتم!

ای کاش گوشه ای بودم از نان یتیمان    دیگردلی نداشتم!

ای کاش لوحی بودم از خاطرات زمان     دیگردلی نداشتم!

ای کاش تکه ابری بودم برای باران   دیگردلی نداشتم!

ای کاش  دوبالی بودم برای مرغکان     دیگردلی نداشتم!

ای کاش قطره اشکی بودم برای چشمان    دیگردلی نداشتم!

ای کاش دلی نبود و من نیز نبودم و اشکی نبود و حرفی نبود

...و دیگر دلی نداشتیم!

 

 

یه دنیا کوله بار گناه

به کجا میشه فرار کرد و رفت!

از دنیا نه

از هر چی که بین ما و او دیواری از تنهایی حاکم میکند!

 به راستی که انسان بدون او چیست؟

همه خوب میدانیم که چیست

اما

نمی دانیم

که این زندگیمان بر باد دهد!

کاش میشد

جایی باشد برای فهمیدن

برای دیدن

برای شنیدن

برای آدم شدن

ای کاش راه و راهبر گم نمیکردیم

ای کاش دیدن را میشنیدیم

و

حرفها میدیدم

و میاید شهری پر از

خواندنی ها

و

شنیدنی ها

که آخر الامر میبینیم

اگر

خوب ....

سکوت سحر را

ببینیم,بشنویم,بخوانیم

ای صاحب دیده ها و چشم ها

کوله بار ما سنگین

نه از آنچه که تو میخواهی

از آنچه که گفتی نمی خواهی و من خواستم

بپذیر

که دیراست

..."و ناگهان بانگ برآمد و خواجه مُرد"

ای آنکه نام تو آرامش هر مخلوق

بپذیر

که شرم نداریم

تا شرم بربنده نباشیم!!!!

 

یاد عشق یاد باد!

از فقر عشق است که بر ملا شدیم

با این همه درد است که با صفا شدیم

فصل خنده و گریه بر ما گم است

آنگه که یک چشم بر ما کم است

در بزم عشق ما خبری نیست که نیست

از رخ دلبر ما اثری  نیست که نیست.